بیکاری تازه مرا به فکر کردن واداشته است. دو ترم تعلیق این وقت را به " یک دانشجو" میدهد که فارغ از درس و دانشگاه به زندگی فکر کند. تازه میفهمم که چقدر روزمرگی های دانشجویی مرا از "درنگ" کردن دور کرده بود! وقتی که تعلیق شدم احساس راحتی کردم، حداقل برای این روزهای سخت و شلوغ. به کتاب های نخوانده و فیلم های ندیده فکر کردم. مدتی گئشته است و من دارم زنگی میکنم. برف میبارد و باز هم من نمیتوانم "یک چیز درست و حسابی" بنویسم.
چه لذت بخش است تماشای این عکس، برای من و تمامی کسانی که این شش نفر را میشناسند. شاید گویاتر از این نمیشد آن روز را و حال وهوای ما را تعریف کرد. فقظ جای بهاره خالی است دانشگاه تهران- 17/9/87