۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

محاکمه

امروز باید به دادگاه بروم.
تا الان چند بار برای خودم مجسم کردم که در مقابل قاضی از خودم چگونه دفاع کنم.
شاید امروز روزی است که در ان حادثه ای برایم رخ میدهد، جدای از روزمرگی ها.
شاید بعدها از این روز به عنوان خاطره ای حماسی یاد کنم و بقیه را به هیجان بیاورم. اما میدانم که چیز خاصی نیست، مخصوصا تو این روزها!
از اینها گذشته تجسم اینکه در یک اتاق کوچک، که هیج تشابهی به دادگاه ندارد، بایستم و از خودم دفاع کنم برایم خیلی بیگانه است. بیشتر شبیه فیلم ها میماند. من کجا، دادگاه انقلاب کجا؟
تا حالا برای خودم مطالبی را که قرار است به عنوان دفاعیات بگویم ، دسته بندی کرده ام.
در انتهای متنم تاکید کرده ام که من سن و سالم کم است و فقط 22 سال دارم! شاید دل قاضی اندکی به رحم بیاید!
فکر کردم اگر توصحبت هام یه شعری بخونم بد نباشه! اما چیزی به ذهنم نمیرسه! شاید آیه قرآن موثرترباشه! به هر حال...