۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

هستی

هستی هست

برای بودن بهانه ای نمیخواهد


تویی که برای نیستی ات بهانه میخواهی

زیرا که تنها نیستی است که با هستی به ستیز برمیخیزد

۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

فرهنگ

چند روز پیش شام را خدمت دو تن از دوستان قدیمی بودم. بعد از مدتها فرصت صحبتِ سه نفره پیش آمده بود و از هر دری صحبتی به میان آمد . اما آنچه بیشتر دغدغه مان بود مثل همیشه سیاسیت بود و زندگی.
در این میان یکی از دوستان کتاب "توتاریتاریسم" اثر معروف هانا آرنت را به مناسبت انتخابم در شورای مرکزی دفتر تحکیم به بنده هدیه داد و مرا همچون همیشه شرمنده ی خود نمود! البته شاید اگر میدانست بی توجه به نصیحتش مسئول واحد فرهنگی تحکیم شده ام این کار را نمی کرد!

در جایی از همین کتاب خواندم :
یکی از روشنفکران هوادار نازیسم گفته بود :"هرگاه واژه فرهنگ را میشنوم طپانچه ام را بیرون میکشم."

قبول دارم فرهنگ مقوله ی مهم و خطرناکی است و بعضا میتوان رادیکال ترین مفاهیم را از طریق یک کار فرهنگی به مخاطب رساند، اما شاید با استفاده از آن سخن معروف مدرس بتوان گفت که "فرهنگ ما همان سیاست ماست و سیاست ما همان فرهنگ ما ". از این جهت است که آنچه به عنوان فرهنگ با آن سر و کار داشته و دارم در نوعی عملِ سیاسیِ هوشمندانه و زیرکانه بوده که همه چیز را در بر میگیرد و چارچوبی نمی شناسد.

بعد از پست : روایت علی از آن شب ++

۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

محاکمه

امروز باید به دادگاه بروم.
تا الان چند بار برای خودم مجسم کردم که در مقابل قاضی از خودم چگونه دفاع کنم.
شاید امروز روزی است که در ان حادثه ای برایم رخ میدهد، جدای از روزمرگی ها.
شاید بعدها از این روز به عنوان خاطره ای حماسی یاد کنم و بقیه را به هیجان بیاورم. اما میدانم که چیز خاصی نیست، مخصوصا تو این روزها!
از اینها گذشته تجسم اینکه در یک اتاق کوچک، که هیج تشابهی به دادگاه ندارد، بایستم و از خودم دفاع کنم برایم خیلی بیگانه است. بیشتر شبیه فیلم ها میماند. من کجا، دادگاه انقلاب کجا؟
تا حالا برای خودم مطالبی را که قرار است به عنوان دفاعیات بگویم ، دسته بندی کرده ام.
در انتهای متنم تاکید کرده ام که من سن و سالم کم است و فقط 22 سال دارم! شاید دل قاضی اندکی به رحم بیاید!
فکر کردم اگر توصحبت هام یه شعری بخونم بد نباشه! اما چیزی به ذهنم نمیرسه! شاید آیه قرآن موثرترباشه! به هر حال...